"واله خاموش"

متن مرتبط با «بیتی زیبا درباره ی نوجوانی» در سایت "واله خاموش" نوشته شده است

احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • روزی امروز شنبه بود و شب شد ..

  • ۱۴ سال پیش در چنین روزی و شبی ...ساعت حوالی ۱۰ شب ... به حزنی سخت و فقدانی بیرحم،گرفتار آمدم عین همین ملودی وبلاگم خیلی منگ و محزونبه سیاه چاله از درد ها افتاده و ..." روزی امروز شنبه بود و شب شد ..."شاید تاریک ترین فصل زندگی ام رقم خورد نو غنچه ای که به بوران تلخی ،پژمرد و خشک شد ..تازه جوانی که به شبی پیر شد و شاید زنده ای که به حکم ملک الموت تقدیر ،" مرگ را زیست "حکایت نور و تاریکی شاید از آن شب آغاز شد و بعد از آنشب بود و شب بود و شب بود و شب ... اکنون بعد این همه سال ، از آن شب سخت و نفس گیر ،روح نیمه جانم حتی درین چند سال اخیر که از قاعدهتعرض کفتار و لاشخور در امان نمانده بود زنده ماند آری آری ..." من زنده ام .."دارد جوانه میزند روحم قلبم تمام عواطف زلال و شریفم ....قداست آن احوال شریف و ناب ..در من حلولی دیگر یافته چنان که امروز و امشب دوست دارم بخوانم بنویسم بسازم ؛ که خدایا به رغم اینکه در عین رفاقتت با من نارفیق به تو بودم و اگرچه احدی از مخلوقاتت را نارفیق و خصم نبودم و روسفیدم ازین ، اما چه کنم که تنها تو را روسیاهم چرا که چون تویی را آزردم که بهترین بودی و رفیق ترین ...ناز شستت ، خوش به رب بودنت که رفیقم ماندی "یا رفیق من لا رفیق له "سپاس که مهلت زندگی ام دادی و به رغم سالیان دراز در تاریکی زیستن ،صبحها به محض بیدار شدنم ، خوشحال باشم که یک روز دیگر برایم نعمت قرار دادیتا زندگی کنم ... تمام قد "شکرا لِالله", ...ادامه مطلب

  • احقاق یا تسکین با دو سیلی

  • شاید نباید ساحت عزیز چنین جایی و چنین احوالی راآلوده به چرکی بکنم کهشاید مدتها بود علیرغم دفع سرطان و رفع بلا ،همچنان همچون دُمَلی در شکل کابوس ،خوابهایم رابه تعفنی رقت بار بدل کرده بود درین روزهای روشن زندگی ام که مدیون حضرت حق تعالی هستمباید تارکی ها محو میشد و ایضا ان چرک بد بو در روحم ...و چه خوش اقبال بودم که عصر این دُمل چرکی را با دو انگشت وعجالتا با دو سیلی ، ترکاندم ... , ...ادامه مطلب

  • شب عجیب قیدار !

  • شبی عجیب ... در راه برگشت به همدان بودم ،سرم پر از افکار عجیب و غریبی بود به این چند روز گذشته فکر میکردم که در راه به گله گرگی برخوردم ...از بد حادثه گرگی را باعث مرگش شدم ... هر کاری کردم تا ردش کنم نشد که نشد ... منی که از بین حیوانات همیشه شیفته گرگ بودم و..پی این حادثه ، سپر و رادیاتور ماشینم دچار مشکل شد ساعت ۱۱ شب ، کمبرندی قیدار ... لاجرم وارد قیدار شدم از سوپر مارکتی ادرس تعمیرکاریرا پرسیدم که آنوقت شب باز باشد ،که نبود .سوپری بطرز کاملا عجیبی انگار سالهاست مرا میشناخت ، گفتم مسافرخانه ای بروم که گفت محالست بگذارم بروی!مهمان خانه کسانی شدم که اصلا اسمشان را هم نمیدانم تنها وجه مشترکمان ، انسان بودن و همزبان بودنمان بود تمام اهالی منزلش ، خانوم و بچه هایشسنگ تمام گذاشتند به پذیرایی به مهمان نوازی .... مهمانی که ناشناس ست و غریب و رهگذری دچار سانحه..اکنون که مینویسم یاد چیزی افتادم و از شگفتی تمام موهای بدنم سیخ شد ، یادم آمد شبی ...الله اکبر ..بگذریم میدانم چرا در حقم چنین ادمهای خوبی ، خوبی میکنند دختر کوچکشان سه یا چهار ساله ، اسمش باران هست خیلی شیرین دوست داشتنی ...بهم گفت عمو دخترت کجاست؟گفتم ندارم که ..گفت یکی برا خودت بخر ...باشه؟تو دلم گفتم تنها چیزی که درین دنیا ارزویش را دارم شاید همین ست و کاش خریدنی بود ...شب عجیبی ست ..خیلی عجیب ...دلم گرفته به حال آن گرگی که ... کلافه از ماشینم که طبق معمول از سم نحسی بعضی فکرها و تصاویر ، ظلمهای کثیف ظالمان،عجالتا درین دو سال هیچوقت در امان نبوده واین اقامت عجیب و غریبم در خانه کسانی کهحتی اسمشان را هم نمیدانم خود سراسر عجیب اندر عجیبست ... ..شبی پناه ، شبی بی پناه ..خدایا تو دیگر کیستی ..شکر ❤۰۱:۳۹بامداد دوشنبه ۴ دی , ...ادامه مطلب

  • شاید خدا بزرگست ..

  • یادداشت بامداد ۲ آبان ۱۴۰۲ :در زندگی هیچگاه بیاد ندارم ،بابت هیچ درد و رنج و سختی آهی کشیده باشم به هر مخلوقی از حیوان تا انسان رحیم بودم و حتی در برابر ظلمهای خواسته و ناخواسته از آدمیان باز هم دلم تاب آه نمیاورد وازآن رو آهی به هیچ بنی بشری نداشتمشاید سنگ بنای ایراد خوی آدمی گاهی انجاست که بجای خدا مینشیند ...ساعتی پیش در درونم تهوعی دردناک بود کهقسمی به روح پدرم و ...و آهی به وسعت تمام رنجها وزخمهای دلهای پاک داغدیدهاز رحم بیجای خیر و مکر بی انتهای شر ، به پهنای سراسر عالم جاری ؛کشیدم ...و ازین لجنزار متعفن تعاملات بشر و اخلاق وامراض لاعلاجش گذشتم ؛شاید خدا بزرگست ..شاید نه که او قطعا بزرگست ...همین . نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ساعت 1:19 توسط معراج قدیم خانی واله| | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلتنگی ...

  • این روزها صدایش در گوشم مدام میپیچدبا آن لحن و فرمت "اوغول" گفتنش ..برایش فاتحه ای میخوانمدلم آرام نمیگیرد خواهش از باجی جان قشنگم کهبرود سر خاک و تماس تصویری و زنگ میزند و ... دیدن نگاهش از تصویرحک شده روی سنگو آن بالا اسم آنام ...عجب قابی و تصویری ........نه محزونم نه غمگین ...ولیخسته ام ، خسته ..خیلی دلم برای یک صبح تا عصر کنارشان بودنپر میکشد سوره حشر عبدالباسط قرائت ۱۹۵۶ کاظمین را بارها و بارها گوش دادم وهمین الان که در حال نگاشتن این یادداشتهستم هم گوش میدهم ؛گوش میدهم ...همیشه عاشق قرآن بودم حتی در تاریک ترین لحظات زندگی ام حتی در خطاهای محضم ،وقتی در اوجش "لو انزلنا هذا القرآن ... " را میخواند میخواهم همان کوهی باشم که از دلتنگیبند بند درونم از هم میپاشد...چیست این افسانه هستی چیست ... ...تاسوعای حسینی _ ۵ مرداد ۱۴۰۲ نوشته شده در پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ساعت 20:32 توسط معراج قدیم خانی واله| | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بی شرح

  • چند سال پیش ،یک بار شبی بعد از سالهای خیلی دور ،در رویایی شیرین ، زنده شدم !کاملا تصادفی غزلی از ملامحمد فضولی ،شاعر شهیر آذربایجان رو که در بحرانی ترین شبهای حزینآن سالها، زمزمه ی مدام زبانم بود ؛گفتم و ...گفت او هم مدهوش آن غزل بوده !حتی گفت که رشید بهبودف و شوکت و...هم اون غزل رو خوندنگفت شنیدیش؟گفتم نه ...فرستاد و ..... شعری رو که تمام جوانی ام زیرسایه اش به رنجی مقدس سوخته بودعینیت پیدا کرد و جهان جدیدی ازآن روامکان زیستن دادگفتم دلم گرفت ..گفت : برو دم پنجره آسمان رو نگا کن !من هر بار دلم که میگیرد و عرصه برام تنگ میاد آسمان شب را نگاه میکنم و قطعه " کور عرب ماهنی سی" عالیم قاسم اف رو گوش میدم ! الان هم نگاه میکنم ! توام نگاه کن ...گفتم نشنیده ام نمیدونم کدام قطعه ستدیدم قسمتی از آهنگ را فرستادالله اکبر ...اگر اغراق نباشد دیگر ناک اوت شدم ..........به دم مسیحایی مرده سالها پیش رو زنده کرد وباز دیوانه ..در درونم ، زخمم سر باز کرد و ...کاش زمان برمیگشت ..گفت: تنهایی‌ ... ،چرا ؟گفتم همیشه بودمفهمیده بود منم ...گفت : نباش .. دوست ندارم تنها بمانیحصار دورت نابودت میکند و از رنج تو من هم احساسگناه دارم ...گفتم سعی میکنم ....دیدم نبودنم یکجور و بودنم یکجورتاول میزند قلبها رو ،من که به گورم خو گرفته بودم ورویای خوشی بعد از سالها قلندریدیدم و ..ترسیدم و قول دادم در درونم سخت ترین قول زندگی ام! ....مبادا عزیزترین و مقدس ترین دلیل خلقتم بخاطر وجودم به رنج و ...باردیگر خودم رو کشتم و ...آن رویای شیرین،دو سه سال پیش زیر زبانمهنوز هم در طوفانی ترین لحظات زندگی اممرا در میابد ...اهل کتاب و موسیقی فاخردرک ، شعور و ..نجیب و شخیص..حکایت از ذات مقدسی بودکه شاید ریشه های این درد عزیز رابه , ...ادامه مطلب

  • یادداشتی از چالش روح

  • عزت؛گاهی در جنگیدن گاهی در رها کردنگاهی در سپردن ابراهیم درون به شعله های نمرود ِ تشویش ، ترس و ...و من دیشب سراسر روحم رابه زبانه های آتش نمرود امتحان کردمحقیقتی تلخ و سوزان...اماابراهیم شدن اگرچه از من دور و دیرستولی اویی که گلستان میتواند ،میکند .... و من لبخند میزنم به تمام زخمهای روحم آهی میکشم و به خدای لاشریکم پناه میبرم به حق همین آب که جز او هیچپناهی برایم نبود و نیست .....یادداشت ۲۳خرداد ۱۴۰۲ _دریاچه آویدر نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ساعت 23:49 توسط معراج قدیم خانی واله| | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ❤نگینم❤

  • " والضّحی "قسم که میخوری تمام وجودم پر از تو میشودمگر میشود نتوانم بفهمم وقتی بیگناهزخم هزاران خنجر از درد بر پیکره ی روحمدارم و تو دقیقا همان لحظه حلاوت بزرگترین آرزویم رابه کام دلم مبارک نشاندی..سعادت و سلامت آن سه نفرهمیشه دعایم بوده ..و چه منصفانه و مادرانه بود مرهم وعده درمانتبا خوشبختی کسی کهخواهر بگویمجان بگویمیا فرزند م..نمیدانم هرچه هست بعد از خودت که ربّ و معبودمی ،اوست که تمام هر آنچه که میتواند مرا از زمین بهملکوت عرش اعلی تو برساندحتی از مادر هم عزیزتر ..سالها پیش در شب تولدش برایش غزلی نوشتمو چه خوشبختم که غزلم به بار نشست وخواهر و دلیل نفسم" چون نگینی بر جهانم باورم کن خواهرم رو سفیدم از تو لیکن با خودم سنگین سرم "خدایا به عظمتت شکر وچه حق گفته بودی" ما وَدعّک ربّک ما قَلَی""پرودگارت تو را رها نکرده و بر تو کینه ای ندارد "،دلم قرص میشود به وجودتبه عدالتترحمتتو ببخش اگر من جاهلترینم به حکمتتاما بقول شیخ اجل حضرت سعدی :"آنان که شب آرام نگیرند ز فکرتچون صبح پدیدست که صادق نفسانند ""خدایا شکرت " + نوشته شده در دوشنبه سوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 4:5 توسط معراج قدیم خانی واله  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک دور عمر پوچ ...

  • چه ساعت منحوسی ... هنوزم ویرانگرست .., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها