شب عجیب قیدار !

ساخت وبلاگ

شبی عجیب ...

در راه برگشت به همدان بودم ،

سرم پر از افکار عجیب و غریبی بود

به این چند روز گذشته فکر میکردم

که در راه به گله گرگی برخوردم ...

از بد حادثه

گرگی را باعث مرگش شدم ...

هر کاری کردم تا ردش کنم

نشد که نشد ...

منی که از بین حیوانات همیشه شیفته گرگ بودم و..

پی این حادثه ، سپر و رادیاتور ماشینم دچار مشکل شد

ساعت ۱۱ شب ، کمبرندی قیدار ...

لاجرم وارد قیدار شدم از سوپر مارکتی ادرس تعمیرکاری

را پرسیدم که آنوقت شب باز باشد ،

که نبود .

سوپری بطرز کاملا عجیبی انگار سالهاست مرا میشناخت ،

گفتم مسافرخانه ای بروم که گفت محالست بگذارم بروی!

مهمان خانه کسانی شدم که اصلا اسمشان را هم نمیدانم

تنها وجه مشترکمان ، انسان بودن و همزبان بودنمان بود

تمام اهالی منزلش ، خانوم و بچه هایش

سنگ تمام گذاشتند به پذیرایی

به مهمان نوازی ....

مهمانی که ناشناس ست و غریب و رهگذری دچار سانحه..

اکنون که مینویسم یاد چیزی افتادم و از شگفتی

تمام موهای بدنم سیخ شد ، یادم آمد شبی ...

الله اکبر ..

بگذریم

میدانم چرا در حقم چنین ادمهای خوبی ، خوبی میکنند

دختر کوچکشان سه یا چهار ساله ،

اسمش باران هست

خیلی شیرین دوست داشتنی ...

بهم گفت عمو دخترت کجاست؟

گفتم ندارم که ..

گفت یکی برا خودت بخر ...باشه؟

تو دلم گفتم تنها چیزی که درین دنیا ارزویش را دارم

شاید همین ست

و کاش خریدنی بود ...

شب عجیبی ست ..

خیلی عجیب ...

دلم گرفته به حال آن گرگی که ...

کلافه از ماشینم که طبق معمول از سم نحسی

بعضی فکرها و تصاویر ، ظلمهای کثیف ظالمان،

عجالتا درین دو سال هیچوقت در امان نبوده و

این اقامت عجیب و غریبم در خانه کسانی که

حتی اسمشان را هم نمیدانم

خود سراسر عجیب اندر عجیبست ...

.

.

شبی پناه ،

شبی بی پناه ..

خدایا تو دیگر کیستی ..

شکر ❤

۰۱:۳۹

بامداد دوشنبه ۴ دی

قیدار _خانه دوستان خدا

نوشته شده در دوشنبه چهارم دی ۱۴۰۲ساعت 1:41 توسط معراج قدیم خانی واله| |

"واله خاموش"...
ما را در سایت "واله خاموش" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 30 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 12:27