"واله خاموش"

متن مرتبط با «بیتی زیبا در مورد خدا» در سایت "واله خاموش" نوشته شده است

شاید خدا بزرگست ..

  • یادداشت بامداد ۲ آبان ۱۴۰۲ :در زندگی هیچگاه بیاد ندارم ،بابت هیچ درد و رنج و سختی آهی کشیده باشم به هر مخلوقی از حیوان تا انسان رحیم بودم و حتی در برابر ظلمهای خواسته و ناخواسته از آدمیان باز هم دلم تاب آه نمیاورد وازآن رو آهی به هیچ بنی بشری نداشتمشاید سنگ بنای ایراد خوی آدمی گاهی انجاست که بجای خدا مینشیند ...ساعتی پیش در درونم تهوعی دردناک بود کهقسمی به روح پدرم و ...و آهی به وسعت تمام رنجها وزخمهای دلهای پاک داغدیدهاز رحم بیجای خیر و مکر بی انتهای شر ، به پهنای سراسر عالم جاری ؛کشیدم ...و ازین لجنزار متعفن تعاملات بشر و اخلاق وامراض لاعلاجش گذشتم ؛شاید خدا بزرگست ..شاید نه که او قطعا بزرگست ...همین . نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ساعت 1:19 توسط معراج قدیم خانی واله| | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پدر ...

  • با " آنام " آمدی ودر همان روز تولدتبه "آنام"برگشتی ....سفرت سلامت ..برو اما"میروی آنجا که با هم روز و شب را آشتی ست "میان شعله های سوخته بر جگرمدل از تنگی میگیرم و به آنجا میاورمو اگر خلف وعده نکند خدایمانبرای من هم"صبح چندان دور نیست ....."همه میگویند روحش شاد ! روحت مگر میشود شاد نباشد؟!اما رئیس... بابا .. عباس جان من روحم خیلی خیلی غمگینست ...چقدر سختست "پشت" بودن ..تمام درونت منهدم از دردهای نامحدود باشد واما باید قوی بمانی ‌ تظاهر به قوی بودن خود بار سنگینی ستقلبم بدجور گرفته ..... + نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 21:39 توسط معراج قدیم خانی واله  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چقدر زیبا ست این غزل ...

  •  من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست...دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست! در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهرسر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست! هر روز بر فراز یقین، مژده می دهماز احتمال آتیه ی بهتری که نیست! بو برده است لشکر من، بسکه گفته اماز فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست! من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست.... من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،موسای من، به خدمت جادوگری که نیست باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،روشن شود، دلایل این باوری که نیست! هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،دربان گذاشتم به هوای دری که نیست... فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،تا پای جان محافظت از گوهری که نیست! حسین جنتی  بعد از مدتها غزلی جز از بزرگان خواندم بدلم نشست.نه میگویم تقارن ، نه میگویم تناسب و نه ... هیچ چیز دیگر ی. شاید ادامه دار کردن حرفم بشود فلسفه و .. که تهوع برانگیز ترین قسمت زندگی انجاست که برای نپذیرفتن آنچه که هست تو خویشتن رو اسیر فیلسوف احمق درونت میبینی . مدام میخواهی برای تسکین رنج ت دلیل پشت دلیل انکار پشت انکار . آنجاست که تو قافیه ی باخته را به زمان هم میبازی .. باخت اندر باخت ..پیروز کیست ؟ "درد".رنج عظیم از ندانستن نمیاید! بنظرم از دانسته و فهمیده تغافلی بی منطق به نفع روح ایدئالیسمت ،یا بهترست بگویم خدا گونه و شاید عامیانه بخواهم بگویم قهرمان مآب ت، میاید . یک حرفی بدلم مانده و اگر هزاران بار هم کلیشه شده باشد .همین الان دقیقا درین لحظه خط به خط تمام درونم هست در نهایت ِ حالی خنثی و مسکوت :"دلم برای خودی که بودم تنگ شده خیلی هم تنگ , ...ادامه مطلب

  • از کتاب زیبای " یادداشت ها "

  • قلب ما چه‌چیز را باید هادیِ خود قرار دهد؟ عشق؟هیچ‌چیز از عشق نامطمئن‌تر نیست. درد عشق را می‌توان شناخت. امّا خودِ عشق را نه.... درد عشق، محرومیّت و حسرت و دستان خالی است. من هرگز شهامتش را نخواهم داشت, ...ادامه مطلب

  • درد و درمان ..

  •   گویند طبیبان که بگو درد خود اما  دردی که گذشته ست زِ درمان به که گویم ...   هلالی جغتایی, ...ادامه مطلب

  • یکی از زیباترین شعرهای ..

  • تیر برق چوبی تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشتکوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدمنور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتندپیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیمقدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیرراهیم می کرد قبرست,زیباترین,شعرهای ...ادامه مطلب

  • واقعا زیبا...

  • زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش  خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم  گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم  گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که من مقرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم  چمدان دست تو و ترس ب, ...ادامه مطلب

  • بیتی زیبا ... روایتگر روزگاران دلم

  • گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی سبب سویش مرا زین پای بی فرمان چه ها بر سر نمی آید....,بیتی زیبا از حافظ,بیتی زیبا از مولانا,بیتی زیبا,بیتی زیبا از خیام,بیتی زیبا در مورد خدا,بیتی زیبا از فروغ فرخزاد,بیتی زیبا در مورد عشق,بیتی زیبا درباره ی نوجوانی,بیتی زیبا برای تولد,بيتي زيبا ...ادامه مطلب

  • شهریار چه زیبا گفت..

  • گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی   آنچه دستت داده ام نامش دلست افسار نه....  , ...ادامه مطلب

  • "نوری درخشید... "

  • صدایی میاید و سراسر وجودم در ابری متراکم گم میشود باز! صدایی حزن آلود و مست کننده مانند همین اهنگ وبلاگ.. میگیرد ، چشمانم باز نمیشود  و درخیالم غرق میشوم.. نفس نمیتوانم بکشم گلویم... گلویم درد میکند به خلسه ای از ابهام، هرچه چشم میشوم تا ببینم  ،نمیبینم ولی هر چه اشک میشوم تا ببارم ، نمیبارم ولی گویی کسی نگاهم میکند ، همچون خواب دیشبم! شرم میکنم ، خجالت میکشم ، و شاید میترسم ... سختست سالها خیالت را به زنجیر کنی و وجدانت را زندانبان زندانی ساخته از خشت های شرف ،وجدان ، نفسهای ناموس خدا ... نتوانی فکر کنی در عین غرق در .. نتوانی خیال "نگاهی" را بگذارنی از سر،, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها