من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست...
دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!
در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر
سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!
هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم
از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!
بو برده است لشکر من، بسکه گفته ام
از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!
من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،
پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست....
من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،
موسای من، به خدمت جادوگری که نیست
باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،
روشن شود، دلایل این باوری که نیست!
هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست...
فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!
حسین جنتی
بعد از مدتها غزلی جز از بزرگان خواندم بدلم نشست.
نه میگویم تقارن ، نه میگویم تناسب و نه ... هیچ چیز دیگر ی. شاید ادامه دار کردن حرفم بشود فلسفه و .. که تهوع برانگیز ترین قسمت زندگی انجاست که برای نپذیرفتن آنچه که هست تو خویشتن رو اسیر فیلسوف احمق درونت میبینی . مدام میخواهی برای تسکین رنج ت دلیل پشت دلیل انکار پشت انکار . آنجاست که تو قافیه ی باخته را به زمان هم میبازی .. باخت اندر باخت ..
پیروز کیست ؟
"درد".
رنج عظیم از ندانستن نمیاید! بنظرم از دانسته و فهمیده تغافلی بی منطق به نفع روح ایدئالیسمت ،یا بهترست بگویم خدا گونه و شاید عامیانه بخواهم بگویم قهرمان مآب ت، میاید .
یک حرفی بدلم مانده و اگر هزاران بار هم کلیشه شده باشد .همین الان دقیقا درین لحظه خط به خط تمام درونم هست در نهایت ِ حالی خنثی و مسکوت :
"دلم برای خودی که بودم تنگ شده خیلی هم تنگ شده ... یادم نیست در زندگی حسرت چیزی را خورده باشم و ولی الان کاش خدا میدانست چقدر حسرت خودی که بودم را با تمام وجودم حس میکنم .. خیلی خیلی دلم برای خودی که بودم تنگ شده ست "
همین ..
برچسب : نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 153