سلطان و مجنون ..

ساخت وبلاگ

گاهی وقتا مکان اگرچه به مکان "من" هست

ولی زمان مطلقا به وقت " من" نیست !

گویی برای زمانهای دیگری افریده شده بودم .

این نوعی مسخ تلقی میشود!!!

و شاید بدترین مسخ...

انجا که به تمامی جوارح و اعضا و وجودت نسبت به همه این جهان

کور و گنگ  و کر و ابله هستی . 

ولی این تکه از عالم نه میفهمد تو را نه میفهمی آن را ..

دلت یک فریاد بلند و مهیب میخواهد اما یک بختک غریب و شاید عجیبی 

روی این توه از عالم افتاده است . 

مطلبی از ناسا با انیمیشن خیلی زیبا میدیدم خیلی وقت پیش ؛

از قلب یک اتم ، روزنه های آوند یک گیاه،  "من" به زمین به سیارات دیگر

خورشید به منظومه های دیگر و..و.. کهکشان راه شیری ..و ملیاردها کهکشان دیگر و...و... 

تجسم همه اینها در فضا که با یک سرعت ثابتی همگی در حرکتیم و

اپسیلنی لختی در یکی از منظومه و از فضا پرت میشود

تازه به کجا میرود ،  دیوانه ام میکند 

چقدر حیرت انگیزست ، نیست ؟

چقدر دلم میخواهد منظومه به منظومه کهکشان به کهکشان بگردم 

عالم را بگردم .. عالم یعنی همه اینهایی که کشف شده و کشف نشده ..

به صدای جلز و ولز خفیف و بسیار ناشنیدنی فیتیله گردسوز آنام فکر میکنم

منبع این انرژی ها کجاست 

خداست ؟

خداست .. 

بقول معروف عالمت که چنینست، خودت چونی ...

کاش اینهمه بزرگ هم نبودی...

 پیش خودت چه فکر کردی جان من ؟

و مرا اشرف مخلوقاتت قرار دادی ، خب چرا ...

در حیرت و بهت سنگینی هستم که مدام در فکرم میگردم و میگردم میگردم

و اما کوتاه ترین جوابی هم پیدا نمیکنم ..

وقتی تصور میکنم درین" عالم " من ِ انسان اشرف مخلوفات ، گره خوردم به سطحی ترین 

اتفاقات ساخت دست معیوب و ناقص و پر از زشتی خود انسان، مثل پول و ..و.. و.‌ غیر ه؛ 

این حیرتم از عالم ، جای خود را به بهت سنگین میدهد .

بدتر آنجا که در مشهود ترین و بدیهی ترین هدیه ات تردید داریم

یعنی بودن خودت در کنارمان!

اسمش را اشکال با  لفظ" تنهایی" و در صدد احمقانه ترین حالات برای رفع بر میایم .

خنده دارست ، نیست واقعا ؟ 

باز حیرت کنم یا بهت .. ؟

یا من دیوانه ام یا اینجا دارالمجانین هست ..

مکان اگرچه به مکان منست ولی زمان مطلقا برای من نیست .

اینجا فقط تجارت میکنند 

فکر را 

قلب را 

روح را 

کسی اصلا آزاد و رها از قید نیست 

تجارت در سطح پوچ ، گُل کرده است .

همه چرتکه هایی دارند در خود گرفتارند و حساب و کتاب و دفتر و قلم و 

رنگ و لعاب و چشم و گوش و ...

تهوع اور ست برایم . 

هر کس گرفتار قیدی ست 

و من گرفتار بی زمانی ...

و شاید یک جنون نادر ..

 

راستی قهوه دم کرده م 

درست ست تو سلطان "عالم"ی ..

تماما حس ت میکنم در واژه واژه قرآنت اما

میشود بیایی و کنارم بنشینی و

کمی باهم صحبت کنیم . 

دلم یک زانوی تو میخواهد یک دست نوازش 

به تلاطم و همهمه ی نامحدود سرم ،

به رعشه و خش خش بغص گیر کرده در اعماق گلویم 

چقدر دلم برای شنیدن صدایت بال بال میزند 

میدانی که اهل موسیقی ام ..

بالاتر از آن هفت نت 

تازه آغاز میشود نت تو تا بی نهایت ..

مینوازم ..

حتم دارم ملودی تو را یک روز مینوازم 

یا اینجا کنار این چراغ و پنجره و قفسه کتابها..

یا آنجا که باهم وعده جاودانه داریم . 

کاش ازینجا به آنجا مسیرم باشد ...

خوب بودم که بهتر و عالی تر میشود دیدارمان..

اگر بد هم باشم و جایم تاریک بود و نمور و سرد 

دلم خوشست به این که یک لحظه تو را دیدن و شنیدنت 

حتی به عتاب و حتی به شماتت

میارزد به تحمل جاودانه تاریکی ها

برایت فنجان گذاشته ام 

من چوپان ِ دیار موسی 

تو که خدایی 

پس بسم الله .. 

قرار به حکم تو ای صاحب "عالم".

 

 

 

 

 

 

 

"واله خاموش"...
ما را در سایت "واله خاموش" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 139 تاريخ : شنبه 28 دی 1398 ساعت: 0:26