یک روزنوشت ساده

ساخت وبلاگ
 

آدم گاهی حال دلش را نمیفهمد!

همیشه از پنج شنبه عاشق جمعه بودم ، ولی جمعه که میشد

تا ظهر عالی بود آنهم در جوار جانان عزیزم الهی نور به قبرش بباره ،

بعد از ظهر هم میگذشت و شب یکم تکالیف درسی و صبح شنبه؛ مدرسه ..

دلم از آن جمعه ها خواست ..

بزرگتر که شدم کمی روزها رنگ باختند 

الان گاهی که نه .. اکثر جمعه ها کمی سخت میگذرد و

 امان از غروب جمعه که...

گفتن ندارد دیگر ..

روز ها ی بد و خوب و سیاه و سفید خیلی زیادی به عمرم دیدم و خواهم دید

که اتفاقا زندگی به همین  سیاه و سفیدش قشنگست،

هرچند که...

بگذریم

دیشب که در عوالم خودم بی هیچ نقطه اتصالی با دنیا ،گشت و گذار میکردم قهوه

نوش جان میکردم و ...که سیم سل سازم بنابه

دلایل کاملا ناشناخته از رفقای ضد حال زن غیبی ؛ پرید،

خیلی تو ذوقم خورد و بهانه ای شد تا با خودم چه فکرهایی که نکردم ..

از زمین و زمان فکر میبارید سرم و دود میشد میرفت در تاریکی وبا ان حال نزار

احتمال میرفت چه جمعه قبیح المنظری پیش رو باشد .‌همین هم شد

جمعه زشت شروع شد و من دلخور از اتفاق بر سر ساز بیچاره و قشنگم 

و افکار بیخود شب و چاییدگی در اثر کولر نامرد، هیچ حسی نداشتم

ظهر شد و گذشت تا اینکه کلافه گی عصر و غروب امد سراغم

سازم را برداشتم و رفتم تا یجایی گیر بیارم و حداقل سیمش رو تعویض کنم

یجایی پیدا شد و وقتی سیم ش عوض شد و کوک و نت اجرا شد

وای چقدر خوشحال کننده بود

تو راه برگشت تو ماشین به این فکر میکردم که از دیشب چه اتفاقی افتاد

بیشتر که فکر کردم فهمیدم که خدا با یک جابجایی هم قدر عافیتم رو بهم فهماند

و هم شاید میخواست غروب جمعه حداقل بدی نداشته باشم.

و همین هم شد..

خدایا به همین امروزت هم شکر .

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:2  توسط معراج قدیم خانی واله  | 
"واله خاموش"...
ما را در سایت "واله خاموش" دنبال می کنید

برچسب : روزنوشت,ساده, نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 138 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 2:37