سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز اين دست مرا مشغلهای نيست
ديریست که از خانه خرابان جـهـانم
بر سـقـف فرو ريخـتهام چـلچلهای نيست
بگذشتهام از خود ولی از تو گذشتن
مرزیست که مشکلتر از آن مرحلهای نيست
سرگشته ترين کشتی دريای زمانم
میکوچم و در رهگذرم اسکلهای نيست
من سلسله جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگیام سايه ای از سلسلهای نيست
يخ بسته زمستان زمان در دل اسفند
رفـتـنـد عزيزان و مرا قافـلهای نيست....
پی نوشت :
برای گفتن من ..
برای گفتن من شعر هم بگل مانده
نمانده عمری و صدها سخن بدل مانده...
برچسب : نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 151