شاعرانه هایم را باید گل بگیرم
در روزگاران تیره و تار
زمزمه ای از تنهایی من و تنهایی تو ...
تو زبان بی زبان همه دلهای تنگی که من
به همین زمزمه ی معروف به سمت تو میگویم
در سمت توام
دلم باران...
دستم باران...
دهانم باران...
چشمم باران...
سالروزم (روزم) را با بندگی تو پاگشا می کنم
هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند،
یاد تو کوران می کند... .
هر اسم تو را که صدا می زنم،
ماه در دهانم هزار تکه می شود
کاش من همه بودم... .
با همه دهان ها تو را صدا می زدم
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام...
تا بوی زلف یار در آبادی من است،
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست..
زندگی همین حالاست...
.
.
. پی نوشت:
امشب همین حالا سه شنبه ای که چهارشنبه ی سالهای دور اغاز من است
نیمه شب چهارشنبه سالهای دور بارانی بود ,
شاید حکمت ان سحر بارانی ,
حکایت از عمری بارانی, برایم ز معنی کاشت
بارانی ولی سراسر رحمت که من یک انسانم.
لحظه که مادرم درد میکشید تا من "بودم" هست شود
و تفسیر و معنی باران ان شب را با عمرم تماما به معنی باشم.
تو تنها و من تنها
اینک یک شب عاشقانه در عارفانه میخواهم
امشب.
فارغ از عظمت تو و خرد و ناچیز بودن من ...
برابر و عاشقانه...
همین
یاعلی
برچسب : نویسنده : 5merajvaleha بازدید : 178